به هوش باش که امروز کوفه تهران است
و ذوالفقار گرفتار نیزه داران است
مساحتی است پر از چهره های رنگ به رنگ
که فتنه پشت نقاب فریب پنهان است
برای آنکه عدالت به خون بغلطد باز
قلم، زبانه ی شمشیرهای برّان است
علی همیشه غریب است و تا ابد مظلوم
شهید زخم زبان های سایه مردان است
به هوش باش که بوی نفاق می آید
به دست مردم نااهل، برگ قرآن است
مبادمان که به تکرار کوفه بنشینیم
کنون که خانه ی ما در مسیر توفان است
برای حلقه ی دل دست مهر می خواهیم
علم، به دوش کسی از تبار باران است
مباد غفلت از این روزهای پر آشوب
که کوفه تا ابد از کرده اش پشیمان است
یادتان هست که احساس خطر می کردید؟
از کلامی که دروغش خواندید،
از جماران و کلام پیرش که تو فریاد زدی گم شده است.
این خطر چیست؟ کدامین احساس؟
انعکاس رخ چون آینه روح خدا و آتش؟
هر کلامش که بریدید و به دلخواه از آن راه بجویید، خطر می دانی؟
هلهله در غم سالار شهیدان، آتش دامن غمبار سیاهی عزا هم خطری آیا هست؟
آتش و صفحه قرآن را چه؟
سنگباران عزادار حسین بن علی را تو خطر می دانی؟
با توام مرد! که انگار به خواب ابدی مهمانی.
یادتان هست؟! تبارت به همان خیمه تنهای غم انگیزترین لحظه تاریخ شباهت دارد؟
یادتان هست چرا چادر خاکی؟ در و دیوار؟ کبودی بر چشم؟
یادتان هست که صفین، که قرآن، نیزه؟
یادتان هست که کربی و بلایی بودست؟
یادتان هست که لعنت کردند، تا دم صبح ابد، هر که را «حاربهم» تیغ کشیدست و "ولی" گم کرده است؟
تو اگر یادت نیست، یادمان هست که چندین فرسنگ مانده تا داغ ترین هرم عطش، فتنه را بن بکنیم، خولی و شمر و یزید و عمر سعد، نه که در کرب و بلا، بلکه قبل از حکمیت، ما به عمار، به مالک بسپاریم و علی، پور علی، شاد کنیم.
تو اگر یادت نیست، این به خاطر بسپار.
رفقای وبلاگی بی زیر قبه امام حسین(ع) کارتان بار نمی نشیند
بی توسل در حرم علی بن موسی الرضا(ع) و ارائه طریق از اقا با نگاه الهامی که به قلوب نورانی و قشنگتان بشود کارتان به بار نمی نشیند
بی نوشتن عریضه به محضر حضرت ولیعصر که آقا می خواهم در وبلاگم اینگونه بگویم و به عرض آقا رساندن در مسجد مقدس جمکران و در این عصر شلوغی ها و اینترنت و هالیوود و دهکده جهانی کارت به بار نمی نشیند.
ان شاء الله به عنایت امام زمان(عج)به کمک و نظرش و به گوشه چشمش برکت پیدا کند و کار و برنامه هایتان و ان شاء الله جمعتان جمع شود و ان شاء الله نفستان اثرگذارتر
ادامه مطلب ... داد زدها! سر ازین خاک کجا بردارد کیست آیا قدمی سمت خدا بردارد خیمه زد روی پدر، رو به جماعت پرسید: یکنفر نیست که بابای مرا بردارد یکنفر نیست از این جمع قدم بگذارد و بیاید سربابای مرا بردارد یکنفر نیست که مردی کند و برخیزد حجم این داغ بزرگ از دل ما بردارد یکنفر نیست به این مرد بگوید نامرد! تا دلش بشکند از حنجره پا بردارد کسی از بین شما داغ برادر دیده ست یا کسی با غم من داغ برابر دارد آفتاب از نفس افتاد و جماعت رفتند خیمه زد روی پدر، خیمه . . . که تا بردارد
چقدر گریه کهنه به دادم آمده است
چه خاطرات عجیبى به یادم آمده است
چه صبحم اى شب رفته! چه خالى از رنگم
سبک چو روح شهیدى در عشق آونگم
ببار باران! باران! ببار بر روحم!
که من نه غرقه طوفان، که غرقه نوحم
هلا تمام شما بى نشانى و بى نام!
شما! ملا ئک خوشبخت در کنار" امام"!
از آدم ،از خلفا آخرین براى شماست
"امام " راز مگوى زمین براى شماست
طلوع طوفان در کام بادبانها بود
"امام" رونق انسان در آسمانها بود
هواى تازه براى غروب نسل هلاک
شروع بارش باران خاک در افلاک
امام" ، پرده اى از نور و آسمان و سکوت
عبور سرزده و شاعرانه ملکوت
.
.
ادامه مطلب ...