چند وقتیه یه سوال ذهنمو درگیر کرده گفتم اینجا مطرح کنم ببینم شماها چی میگید؟
اگه شما یه نفرو خیلی قبول داشته باشید و از جهات مختلف اونو تایید کنید و هر جا که شما مسئولیت دارید ایشون به نحو احسن به شما کمک کند همچنین این فرد بسیار منظم و پرکار باشد و از نظر شما بهترین کمک برای شما باشد اگر یک اشتباه بکند او را کنار می گذارید؟
مخصوصا در شرایطی که چنین نیرویی در اطراف شما کم است
ما این سوالو از هر کی می پرسیم می گه آقا
منم می گم بله آقا
آقا در مورد ایشان چی گفتند؟ ایشان چی جواب دادند؟
آقا گفتند این نظر اشتباهه مشایی هم در یک نامه قبول کرد و گفت بله می پذیرم
متن نامه رو هر کی بخونه می فهمه یه نفر که ولایت رو قبول داره این نامه رو نوشته پس این اتهام که مشایی ضد ولایته رد می شه
بعد از این جریان هزار نفر میان پیش آقای احمدی نژاد و میگن مشایی نباید باشه
خب معلومه هر کی باشه موضع می گیره محکم هم روی موضعش می ایسته
به نظر من اگه فشار ها روش تاثیر می ذاشت و مشایی رو برکنار می کرد اون رئیس جمهور مورد علاقه ما نبود
همین روحیه مبارزه طلبی و شجاعت احمدی نژاد بود که باعث شد خیلی از ماها بهش رای بدیم
من حرفم اینه که اگه شما جای احمدی نژاد باشید چی کار میکنید؟
یه نفرو که فکر می کنید آدم خوبیه و لایق مسئولیتش هست کنار می ذارید؟یا محکم از اون حمایت می کنید؟
هر کی جواب داره به ما بده تا شاید ما هم روشن بشیم و بفهمیم این موج ضد مشایی برای چیه؟چی شده که الان نقل هر مجلس شده حرف مشایی؟
یا حق
----------------------------------------------------------
اضافه شده
سخنرانی رحیم مشایی در جمع وعاظ فکر کنم توجیه خوبی برای حرفای من باشه
1) این چهار نفر و نصفی
«خودتان بودید. خودتان خیابانها را بستید، اموال مردم را آتش زدید، ماشینها را، امکانات شهری را، خودتان مسجد را آتش زدید، طرفداران ما نبودند.»
میگویند آنها که نمازجمعه سبزی را بهطور مختلط، با کفش و جابهجا «دست در دست هم به مهر» بهجا آوردند، هواداران ما نبودند، آنها که با آرمان امام در دفاع از مردم فلسطین و بقیه مسلمانان جهان جنگیدند، آنها که بسته بسته آب معدنی و تنقلات بینشان توزیع شد تا مبادا کسی فکر کند در جمعه ماه رمضان روزهاند، آنها هم ما نبودیم. آنها که شیشههای ماشین خلقالله را شکستند و به منطقه جنوب خیابان آزادی -به جرم رأی ندادن به کاندیدای سبز- حمله کردند، آنها هم ما نبودیم. عکس امام را هم خودتان پاره کردید و گردن ما انداختید. به امام حسین(ع) هم ما اهانت نکردیم، لابد یک عده را خودتان آورده¬اید.
بعد هم که چند نفر از جماعت «رقصنده در عاشورا» دستگیر می¬شوند، وامصیبتا سر می¬دهند که چرا گرفتید؟ و مردم ایران را آزاد کنید و از این حرف¬ها.
میگویند «قاطعان طریق» که راه رفت¬وآمد مردم ساکن بلد مسلمانان را بستند و آرامش خاطرشان را بههم زدند، آنها که چوب دست گرفتند، به پلیس حمله کردند، اتوبوسهای مردم را از بین بردند، علیه انقلاب اسلامی شعار دادند، آنها هم ما نبودیم.
یکی میگفت اگر این جماعت را از میان کسانی که به هواداریشان به مناسبتی توی خیابان میآیند، از میان این ٤ نفر و نصفی «سبز به دستان» کنار بگذاریم، چه کسی باقی میماند که نشانهای از ادامه جریان اقلیت مدعی اعتراض سراسری به نفع بی¬بی¬سی قدیس و صدای پاک آمریکا باشد؟
ادامه مطلب ...آسمان یک روز دریا کبوتر بود و نیست
سهم ما خون و تفنگ و زخم و خنجر بود و نیست
هر دری را می زدی دربان جنت می گشود
راهی از میدان مین تا کوی دلبر بود و نیست
نردبامی از دعا می برد ما را تا خدا
ساحت سجاده هامان جملگی تر بود و نیست
أین عمّار؟
أین عمّار؟ سورهی کوثر،
أین عمّار؟ روضهی کوچه، قصهی مرد و دست او بسته
أین عمّار؟ آیهها پرپر
أین عمّار؟ نیزهها بر پاست
می دود چشم در
گیج و گم به راه، غرق در کابوس
واژه ها دو تادوتا
لحظه ها روان، یکی یکی، پی هم، ناگهان دلم تلاطم کرد،
می دوم سوی خیمهی مولا، گرد او چرا چنین بلواست؟
شاهدان غدیر در خوابند،
دستهایی که بیعتش کردند در دوراهی چرا به گل ماندند؟
أین عمّار؟ مرتضی تنهاست،
بغض های او ترک برداشت،
ایها الناس لااقل چاهی،
از مدینه غصه ها باقی
...
چشم مرتضی کنون ده قرن، جستجو گرش حیران
صد هزار قاصد و پیغام در پی اش روان وسرگردان
...
أین عمار؟ شیعه ده قرن است، آیه های بغض را هر شب تا سحر به اشک میخواند
"آین عّمار" میشود تکرار
پس کجا ماندهای تو ای سردار؟
نجوایی با حاجمحمدابراهیم همت
سردار! حریف ما فتوشاپ نیست!
روزگار آزگاری است، «الجزیره» جنون گرفته. با فتوشاپ قتل هابیل را انداخته گردن بسیجیها و میگوید: «همت» را در «جزیره مجنون» لباسشخصیها کشتهاند. همت گرچه پیراهن سپاه به تن داشت ولی خودش لباسشخصی بود. بسیجی بود. ما بسیجیها 300هزار شهید دادیم، بدون محاسبه عمار یاسر. نورعلی شوشتری را هم حساب نکردیم اما شما تعداد شهدایتان با فتوشاپ هم به عدد 30 نمیرسد. من قبرهای قطعه منافقین را شمردهام. شهدای بسیج را با ماشین حساب باید تخمین زد و کشتههای شما را با انگشتان دست. شبها در قبرستان، این فقط مزار شهداست که ترس ندارد. روزگار آزگاری است؛ آموزگار دوره راهنمایی برایم «کامنت» گذاشته که: «من معلم انشای سال دومت بودم، دمت گرم. چه قلم خوبی داری. من همرزم حاجی بودم در طلائیه. دلم خون است. همت بیاذن ولیفقیه آب هم نمیخورد. حالا دلم خون است میبینم که دختر باکری را مصادره کردهاند».