خاطره تلنگری از مجید پازوکی

 

  

هر روز وقتی برمی گشتیم، بطری آب من خالی بود؛ اما بطری مجید پازوکی پر بود. توی این حرارت آفتاب، لب به آب نمی زد. همیشه به دنبال یه جای خاص بود. 

 

نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت ـ هشت متر نشسته بودیم و اطراف را نگاه می کردیم که مجید بلند شد. 

خیلی حالش عجیب بود. تا حالا او را اینگونه ندیده بودیم. مرتب می گفت :"پیدا کردم. این همون بلدوزره." 

 

یک خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردارها دو شهید افتاده بودند که به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر آنها چهارده شهید دیگر. 

 

مجید بعضی از آنها را به اسم می شناخت. مخصوصا آنها که روی سیم خاردار خوابیده بودند. جمجمه شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. 

 

 مجید بطری آب را برداشت، روی دندانهای جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت :"بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم.تازه، آب براتون ضرر داشت!"....مجید روضه خوان شده بود و ....

صم بکم عمی فهم لا یرجعون

گفتم با من از شنیدن بگو!
گفت تو بگو!
گفتم لالم در گفتن.

گفت لالی از آن رو که شنیدن نمی دانی!
کر مادر زاد، لال مانَد که بی شنیدن کی به زبان خواهد آمد!؟
کَر نبودی به یکباره می دانستی ام، بی آنکه گفتگو کنی! عطش داری به شنیدن اما شنیدن نمی دانی! این عطش تو را به هر سو می کشاند. هر سویی را نچش، که هر شنیدنی، شنیدن نیست!

گفت این گوش ظاهر حجابِ شنیدن است! محرمانه می گویم تا شاید محرم شده حجاب برکنده، شنیدار شوی!

گفت شنیدن به گوش ظاهر حکایت بُعد و قرب است. همیشه فاصله ای هست در شنیدن.
نزدیکتر از حبل الورید را دور نخواهی کرد از خود به جهد در شنیدن به گوش ظاهر!!
زهی تقلای باطل!

هرگز به گوش ظاهر شنیده نخواهد شد چرا که صدا معنی فاصله است و فاصله ای نیست با او که از تو به تو نزدیکتر است!

ادامه مطلب ...

ذکر

از من می شنوی؟هرکس گفت دنبال من بیا، من رسم جدید آورده ام،

پشتت را کن بهش و برو دنبال کارت.

محلش نگذار. کسی قرار نیست رسم جدید بیاورد.

همان رسم قدیم است، قرار است همان را یادت بیاورند.

ذکراصلا یعنی همین دیگر؛ یعنی یادآوری.