داد زدها! سر ازین خاک کجا بردارد کیست آیا قدمی سمت خدا بردارد خیمه زد روی پدر، رو به جماعت پرسید: یکنفر نیست که بابای مرا بردارد یکنفر نیست از این جمع قدم بگذارد و بیاید سربابای مرا بردارد یکنفر نیست که مردی کند و برخیزد حجم این داغ بزرگ از دل ما بردارد یکنفر نیست به این مرد بگوید نامرد! تا دلش بشکند از حنجره پا بردارد کسی از بین شما داغ برادر دیده ست یا کسی با غم من داغ برابر دارد آفتاب از نفس افتاد و جماعت رفتند خیمه زد روی پدر، خیمه . . . که تا بردارد