بین پس
کوچههاى نامردى
کوفه تنها
گذاشت مردش را
با کمى سنگ
از سرش وا کرد
روزه دارىِ
کوچه گردش را
هیچ کس بار آن مسافر را
از سر شانهاش پیاده نکرد
واى بر حال منبر کوفه
که از آن مرد استفاده نکرد
کلمات که "این چه کارىبود؟"
دائماً راهى صدایش بود
التماسى شبیه"کوفه میا"
سر سجاده دعایش بود
هیچ کس پا به پاى او غیر از
سایه از پشت سر نمىآمد
روشنائى خانهها رفتند
سایهاش هم دگر نمىآمد
خواست تا نامهاى اجیر کند
به سوى کاروان نشد که نشد
شرحى از حال ماوقع بدهد
به امام زمان نشد که نشد
عاقبت مرد بى کس کوفه
سر دارالعماره جایش بود
سر دارالعماره کوفه
آن مکانى که از خدایش بود
گریه مىکرد و زیر لب مىگفت
با لبى تشنه با دلى گریان
السلام علیک یا مظلوم
السلام علیک یا عطشان
لب و دندان چه قیمتى دارد؟
لب قارى اگر سلامت باد
همسرش همتنش خدا را شکر
سر راه بنفشهها افتاد